پلان دوم !
چند روز پیش در صف نانوایی منتظر بودم که تصویر چند جعبه در ویترین مغازه اسباب بازی فروشی ، نظرم را جلب کرد،.
جعبه های استخر بادی بچه ها بود که از خارج وارد شده و روی آن عکس استخر به همراه بچه ها و مادرشان به صورت نیمه عریان درج شده بود. متوجه شدم تقریبا تمام افرادی که ایستاده اند ، به این تصویرها نگاه می کنند. ناراحت شدم، خواستم به فروشنده بگویم، اما از واکنش احتمالا منفی او واهمه داشتم.
ناگهان یاد تجربه قبلی افتادم و به تابلوی مغازه نگاه کردم . خوشبختانه شماره موبایلش را هم نوشته بود. بلافاصله گوشی را از جیبم در آوردم و یک پیامک فرستادم. « سلام ، خداقوت ،فکر نمی کنی اگر به جای گذاشتن جعبه های استخر بادی با این عکس ها ، روی یه کاغذ می نوشتی استخر بادی موجود است ، خدا راضی تر بود؟
فردا که دوباره به صف نانوایی رفتم ، دیدم که جعبه ها نیست و از این بابت خدا را شکر کردم.