آینده نزدیک است!!
پیرمردی با پسر و عروس خود زندگی می کرد. آن ها با پدر خود ناسازگار بودند، تا این که روزی ظرف غذا از دست لرزان پیر مرد به زمین افتاده و چند لک کوچک روی لباس عروس و شلوار فرزند مغرور افتاد . ناگهان هردو خروشیده و به یک باره از پدر کناره گیری کردند.از آن پس هنگام صرف غذا پیرمرد را در سفره ای جداگانه در گوشه اتاق می نشاندند و خودبر سر میز غذامی نشستند.پیداست که این حرکت برای یک پدر علاقه مند به فرزند تا چه اندازه ناگواره و تحمل آن دشوار بود، اما برای رضایت خاطر پسر و عروسش هیچ نمی گفت و در کاسه سفالین مخصوص خود غذا می خورد و بچه هایش را دعا می کرد.یکی از نوه ها ی شیرین زبان و با هوش پیرمرد ، روزی از پدر جوان و بی عاطفه خود پرسید : چرا چند روزی است سفره غذای پدر بزرگ را جدا کرده اید و صندلی او را در سر میز خالی می گذارید؟ پدر گفت : به خاطر این که پدر بزرگ پیر و کثیف شده ! کودک با تعجب بسیار گفت : همین؟! پدر پاسخ داد: آری.
چند روز گذشت ، روزی به هنگام خوردن غذا ، کودک را صدا زدندکه بر سرمیزحاضر شود.کودک گفت : الان می آیم ، دقایقی طول کشید ، پدر و مادر گفتند: پس چرا نمی آیی؟ کودک مشغول هستم . پدر و مادر تاکید کردند که غذایت سرد می شود زودتر بیا!
بازهم طفل نیامود. بالاخره به تندی و عتاب گفتند: پس چرا نمی آیی؟ کودک گفت : دارم کاسه می سازم ، صبر کنیدتا تمام شود ، بعد می آیم . پدر و مادر با تعجب گفتند: کاسه برای چی ؟ کودک پاسخ داد: مثل همان کاسه که شما برای پدر و بزرگ ساختیدمن هم دارم برای شما می سازم تا هروقت به سن پدر بزگ رسیدید و پیر و کثیف شدید، سفره غذای شما را جدا کنم و در آن کاسه به شما غذا بدهم ! با این اقدام تکان دهنده کودک ،پدر و مادر از خواب سنگین غفلت بیدار شده و از عمل خود بی نهایت شرمنده شدند. بعد هم سروروی پدر را بوسیده و عذر خواهی کردند و با هم دور یک میز نشستند.امام صادق (علیه السلام ) با پدران تان خوش رفتاری کنید تا فرزندان تان با شما خوش رفتاری کنید.