محیط تحصیل من !
در کلاس سوم راهنمایی درس می خواندم که پیشنهاد ادامه تحصیل در حوزه علممیه قم به من داده شد، دربرابر این پیشنهاد تصمیم گرفتن برایم مشکل بود، به معلمانم پناه بردم و از آنها کمک خواستم نظر تمامی آنها این بود که وارد دبیرستان شوم و اگر علاقه زیادی به دروس حوزوی دارم بعد از گرفتن دیپلم وارد حوزه بشوم.
سالهای اول را به خوبی گذراندم اما سال آخردچار سرگردانی شده بودم .قانونهای فیزیک ، شیمی و ریاضی از دلتنگی های من نمی کاست.
بارها خواستم با روشهای گوناگون معادله پر پیچ و خم زندگی را حل کنم ولی از هر راهی وارد می شدم مجموعه تلاش ها وکوشش هایم صفر می شد،می دانستم روش خوب زندگی کردن را می دانستم چطور نرمال باشم .
پای در مرحله جوانی گذاشته بودم طوفان حوادث شروع شده بود کاروان ززندگی تندتر می رفت طوفان مرا در گردباد پرپیچ و خمی فرو می بردو معادله زندگی را سخت تر می ساخت سخت تر از تمام مراحل زندگی انسان.واقعاً نمی دانستم می توانم شمع روشن و نورانی جوانی را دردست گرفته و راز به دنیا آمدن و زندگی کردن را درک کنم.
راه را طولانی ومسیر را پر از حوادث و خیم می دیدم نمی دانستم به کدام طرف بروم نمی دانستم از آن فرصتها چه بهره ای ببرم نمی دانستم از دست زندگی به کجا روم به قعر دریاها یا به اوج آسمانها.
با ذوق نه چندان در کنکور سراسری سال بعد شرکت کردم و همزمان درحوزه علمیه قم ثبت نام کردم.
درس می خواندم ولی فکر وخیال ورود به حوزه باعث میشد چندان علاقه ای به دروس دبیرستان نداشته باشم ، و چندان تلاشی برای قبولی کنکور نکردم.و به این ترتیب نتیجه بر این شد که در حوزه قم قبول و در کنکور سراسری رد شدم.
رویا محقق شد و من به آرزویم رسیدم ، مثل رفتن حضرت آدم به بهشت ، شاد و خوشحال که به هدف رسیدم .
اما به هنگام ورود ،در و دیوار حوزه علمیه فریاد غربت داشت ، احساس کردم این مکان جای من نیست و شایستگی آنجا را ندارم .
نمی دانم چرا این همه ذوق تبدیل به دوست نداشتن این مکان مقدس شد، و کم کم از آنجا دل کندم و راهی خانه شدم و مجدد سال آینده در کنکور
شرکت کردم و در دانشگاه آزاد رشته پرستاری قبول شدم ، نمی دانم چرا احساس بدی داشتم تمام وجودم عرق کرده بود، این جا نیز آنجایی که من دنبالش هستم نیست.
از خودم خسته شده بودم ، بی خیال همه چیز شدم و تصمیم گرفتم هیچ چیزی نخوانم .
روزها گذشت ، دلتنگ معنویات شدم.به قصد نماز جماعت به مسجد جامع رفتم ، هنگام ترک مسجد برگه پذیریش حوزه علمیه فاطمیه درچه را دیدم ،باور کنید همان وقت احساس کردم جای خوبی است ودل را یکی کردم که به آن مکان برم .
به هنگام ورود با اولین برخورد مدیریت محترم حوزه و سوالاتی که طبق برنامه کاریشون -مصاحبه - بود ازمن داشتند، این مکان مقدس را
پسندیدم . مکانی ساده و توام با آرامش بسیاربود ، باور کردم گمشده ام را پیدا کردم . ودر آنجا مشغول به درس خواندن شدم.
بگذارید از هر قانون جمله نویسی که دست و پای و زبانم را می بندد آزاد باشم، اجازه بدهید با شما راحت باشم و حرف بزنم.
حوزه درمان درد جان است، حوزه آسایش روح و روان است. حوزه مارا غروب به طلوع ، از فراق به وصال ، از زمین به آسمان ، از قعر
دریاها به اوج آسمانها می رساند.
حوزه ما را از جاده انحراف به جاده سعادت و خوشبختی می کشانداز سرزمین نا امیدی ها و نگرانی ها و بی کسی به سرزمین وصل و وصال می رساند.
حوزه فقط دانش نمی آموزد بلکه محل آموختن بینش ، عشق به خدا ، کمال و بندگی است حوزه محل زودن آلودگی های فکری و اخلاقی است حوزه مدرسه عشق به خداست.
در حوزه لحظه ها خاطره آفرینند اما باید لحظه ها را درک کرد و به شکار لحظه ها رفت . در حوزه درس را برای رسیدن به در آمد یا گرفتن مدرک نمی خوانند چنین چیزی اصلاً معنا ندارد.
در حوزه به ما یاد داده اند که قدر فرصتهای زرین را بدانید، چون صیادی ماهر به شکارلحظه ها حضور فعال داشته باشید و به تماشا چی بودن بسنده نکنید.
حوزه از نظر کیفیت دروس بسیار عالی است، باور کنید که در تک تک درسهای حوزه لحظه به لحظه خداوند را شکر می کنم که من دروسی
غیر از اینها نمی ذخوانم ، همان چیزهایی است که من به دنبالش بودم به همان چیزی رسیدم که آرزویش را داشتم ، از نظر روحی با خواندن
این دروس ارضاء می شوم احساس می کنم سبک می شوم. صادقانه برایتان بگویم در این دنیای فانی مقدس ترین جا برای من کلاسهای حوزه
، عزیزترین کس برای من استادان حوزه ( مثل پدر و مادرم ) وبهترین چیز برای من قلم است ( امیدوارم بتوانم خوب استفاده کنم ) و از
خداوند متعال می خواهم که در مسیر علوم حوزوی پاهایم نلغزد و اراده ام سست نشود تا بتوانم در این دیار چند قدمی جلو روم (انشاالله )
صادقانه برایتان بگویم خاک دیار علم را می بوسم و آن را سرمه چشمانم قرار می دهم. خداوندا آئینه دل را به نور اخلاص روشنی بخش و
زنگار شرک و دوبینی را از لوح دل پاک گردان و شاهراه سعادت و نجات را به این بیچارگان بیابان حیرت و ضلالت بنما و ما را به
اخلاص کریمانه متخلق فرما و از جلوه های خاص خود که مختص اولیاء درگاه ات است ، مارا نصیبی ده و لشگر شیطان و جهل را از
مملکت قلوب ما خارج فرما و جنود علم و حکمت را به جای آنها جایگزین کن. زمان محدود، فرصت اندک ، قلم از نوشتن ناتوان و زبانم از
گفتن آنچه باید بگویم ناتوان.