• تماس  

آخوندا ما رو ول نمی کنند...

16 آذر 1394 توسط فروتن


یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل میکرد:

قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن.
وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست.
به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.
رفتم پیشش نشستم بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره

گفت: میدانم
گفتم حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین
گفت: میدانم
دیدم کم نمیاره.

جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه

گفتم حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.
دوباره خوابیدم.
بیدار که شدم دیگه نمینوشت گفتم چی شد؟

برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.
شوکه شده بودم

ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من حسن زاده آملی هستم از قم………

بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.
تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.

این جملات وقتی بیش‌تر معنا پیدا می‌کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت‌ا… طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: حسن‌زاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج).

 نظر دهید »

جهان گذرا.

25 شهریور 1394 توسط فروتن

پادشاهي روزي به وزير خود گفت : چه خوب است شاهي اگر جاودانه باشد،

وزير گفت : اگر جاودانه بود به تو نمي رسيد .

برخيز و مخور غم جهان ِ گذران

خوش باش و دمي عمر به شادي گذران

در طبع ِ جهان اگر وفايي بودي

نوبت به تو خود نيامدي از دگران

 نظر دهید »

حادثه‌ای بس عجیب برای سید بحرالعلوم!

22 تیر 1394 توسط فروتن

از دانشمندان عامل و کامل و عارف، آیه اللّه‏ سید مهدى بحرالعلوم (متوفى ۱۲۱۲) بود. از شیخ محمّد تقى شاگرد سید نقل شده که گفت:

سید از نجف روانه کربلا مى ‏شد و با او جماعتى بودند. مردى بود که تنها راه می ‏رفت و هرجا سید فرود می ‏آمد او هم پیاده می ‏شد. همین که سید حرکت می کرد او هم حرکت مى‏ کرد.
در بین راه سید به او فرمود: نزدیک بیا! چون نزدش آمد دست سید را بوسید. سید احوال چند نفر مرد و بچه و زن را به اسم و فامیلى و همسایه‏ هاى او قریب چهل نفر را پرسید و آن مرد هم یک یک جواب مى ‏داد.
آن مرد از اهل عراق نبود و لهجه او هم لهجه اهل عراق نبود. ما از سید سؤال کردیم که این مرد کیست؟ فرمود: از اهل یمن است.
عرض کردم: شما چه وقت به یمن تشریف برده ‏اید که ایشان را مى ‏شناسید؟ فرمود: سبحان اللّه‏، اگر از وجب به وجب زمین سؤال کنى، هر آینه ترا خبر می دهم.
علت این احاطه را از سید پرسیدند: فرمود: از وقتى که در خواب آشى را حضرت زهرا بمن خورانید، این چنین شدم.

میرازى قمى وقتى از سید با اصرار سؤال از اسرار و عطایایى خاص کرد. سید فرمود:
در عالم واقعه دیدم که به خدمت حضرت فاطمه علیهاالسلام مشرف شدم، پس جده‏ ام کاسه‏ اى از آش به من خورانید که هرگز بدان صنف آش نخورده بودم، بسیار با لذت بود و هرگز مانند آن را ندیده بودم. پس از خورانیدن آش، جدّه‏ ام مرا به خدمت پیامبر صلى الله ‏علیه ‏و‏آله و امیرالمؤمنین علیه ‏السلام برد و مطالب و اسرارى را به من آموخت.
در عالم رؤیا دیدم در مدینه هستم و پیامبر مرا احضار نمود. داخل اطاق پیامبر شدم و دیدم، پیامبر صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله در صدر مجلس و حضرت زهرا علیهاالسلام و امام حسن علیه‏ السلام و امام حسین علیه ‏السلام در حاشیه مجلس قرار دارند و امیرالمؤمنین علیه ‏السلام سر پا ایستاده است. به دست بوسى رسول خدا مشرف شدم، مرا مخاطب به «مرحبا ولدى: خوش آمدى فرزندم» نمود و کمال محبت را درباره‏ ام مبذول داشت.
مسأله ‏اى چند سؤال نمودم، فرمود: از امام زمان (عج) خود سؤال کن. پس امام زمان حاضر شدند و مسائل خود را از او سؤال نمودم.
بعد رو به حضرت زهرا نموده و فرمودند: پسرت را دریاب. آنگاه حضرت دست مرا گرفت و به اطاق خود برد؛ و از من رویش را نمى‏ گرفت، گویا صورت مبارکش الحال در نظرم هست. پس حضرت زهرا برایم آش آورد که همه نوع حبوبات در آن بود، آنرا تناول کردم و در نهایت شوق از خواب بیدار شدم. چنان شرح صدرى برایم پیدا شد که هر چه در کتاب‏ها مى‏ خواندم یکباره حفظ مى ‏شدم و به این مقام رسیدم.

 

 نظر دهید »

دل من و تو !

06 اسفند 1393 توسط فروتن

تو تاکسی نشسته بودم ، راننده موج رادیوش روی رادیوش روی رادیو قرآن بود، قرآن زیبایی هم پخش می کرد…

جلوتر ایستاد تا یک مسافر دیگر سوار کند ، مسافر وار شد بعد از چند لحظه با اشاره به پخش قرآن با لحن خاصی به آقای راننده گفت: ببخشید کسی مرده ؟

راننده گفت : بله خبر نداری ؟

با تعجب پرسید کی ؟

راننده با لبخند خاصی گفت : دل من و تو !

 نظر دهید »

خرید تبلت!

01 بهمن 1393 توسط فروتن

دختری یک تبلت خریده بود

پدرش وقتی تبلت را دید پرسید:

وقتی آن را خریدی اولین کاری که کردی چه بود؟

گفت : روی صفحه اش را با چسبپوشاندم و یک کاور هم برای جلدش خریدم

پدر گفت : کسی مجبورت کرد این کار را بکنی ؟

دختر گفت : نه

پدر گفت : به نظرت این کار به شرکت سازنده اش توهین شده است؟

دختر گفت: نه پدر اتفاقا خود شرکت توصیه می کند که از کاور استفاده کنیم.

پدر گفت: چون تبلت زشت و بی ارزش و بی ارزش بود این کار را کردی؟

دختر گفت : نه ، چون نمی خواهم صدمه ای به آن وارد شود و از ارزش تبلت کم شود این کار را انجام دادم .

پدر گفت : کاور که کشیدی تبلت زشت شد؟

دختر گفت: به نظرم زشت نشد ولی اگرزشت هم می شد به ارزش حفاظت از تبلت می ارزد. پدر در انتها تبسمی به چهره دختر کرد و فقط گفت : « حجاب »

 نظر دهید »

مجازات شوخی با نامحرم !

01 بهمن 1393 توسط فروتن

یکی از علمای شهر مقدس نقل کرد، روزی در محضر آیت الله حاج یونس اردبیلی بودم که جوانی وارد شد و گفت که مادرم را دو روز پیش دفن کرده اند و هنگام دفن او کیف اسنادومدارک و… من با وی دفن شده است آیا اجازه نبش قبر و برداشتن کیفم را دارم ؟

ایشان فرمودند: همان قسمت از قبر را بشکافد و مدارک را بردارید.پس ازچند روز آن جوان را دوباره در منزل آیت الله دیدم ،آقا از ایشان سوال فرمودندکه آیا کیفتان را برداشتید؟ جوان مضطرب و نگران پاسخ داد وقتی قبر را شکافتم مادر سیاه و ماری دور گردن مادرم حلقه زده بوده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده بودو مرتب او را نیش می زد و چنان منظره وحشتناک بود که من قبر را پوشاندم.

آقا از این جوان سوال کرد که آیا مادرت کار زشتی در دوران زندگی انجام می داد و او گفت من چیزی به خاطر ندارم و فقط او در ارتباط با نامحرم بی پروا بود و پوشش و حجاب خود را رعایت نمی  کرد و از صحبت و شوخی و خنده با نامحرمان باکی نداشت و چون پدرم از رفتار او ناراحت بود او را نفرین می کرد.

 نظر دهید »

کی پول قرض کنیم ؟

22 دی 1393 توسط فروتن

روزی یکی از صحابی در کنار مسجد نشسته بود،مرد فقیری از او کمک مالی خواست ، صحابی پنج درهم  به وی داد مرد فقیرگفت: مرا نزد کسی راهنمایی کن که کمک بیشتری به من بکند، صحابی به طرف امام حسن و امام حسین (علیه السلام ) و عبدالله جعفر، که در گوشه ای از مسجد نشسته بودنداشاره کرد وگفت: نزد این چند نفر  جوان که در آن جا نشسته اند بروو از آنها کمک بخواه!

وی پیش ایشان رفت ، امام حسن (علیه السلام ) فرمودند: ازدیگران کمک مالی خواستن ، تنها در سه مورد رواست: دیه ای به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به کلی عاجز شود، یا بدهی کمرشکن داشته باشد و از عهده پرداخت آن برنیاید ، و یا فقیری و درمانده شودو دستش به جایی نرسد، آیا کدام یک از این ها برای تو پیش آمده است؟

گفت: اتفاقا گرفتاری من یکی از همین سه چیز است.حضرت پنجاه دینار به وی داد. به پیروی از ایشان، امام حسین (علیه السلام ) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دینار به وی دادند.

فقیر موقع بازگشت، از کنار صحابی گذشت ، صحابی گفت: چه کردی ؟جواب داد از تو پول خواستم  تو هم دادی ولی هیچ نپرسیدی  پول زرا برای چه منظوری می خواهمر؟ اما وقتی پیش آن سه نفر رفتیم یکی از آن ها در مورد مصرف پول از من سوال کرد و من جواب دادم و آن گاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند. صحابی گفت : این خاندان ، کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکی و فضیلت اند، نظیر آن آن ها را کی توان یافت؟

 نظر دهید »

یک قدم تاجلو!

08 دی 1393 توسط فروتن

هر کسی نگاه کرد و دید در حال جلو رفتن است حتی یک گام ، این نشانه بالا آمدن و موجب شادی است ؛ افسرده ، کسانی هستند که تغییر نمی کنند یا تمایلی به تغییر ندارند، ناراحت و نگران هستند.

 نظر دهید »

انصاف !

08 دی 1393 توسط فروتن

شنیده بودم اهل سنت ، ولادت امام مهدی (عج) را قبول ندارند، بلکه معتقدند او در آخر الزمان به دنیا می آید، از گنبد که برگشتم طلبه ای ترکمن با چهره ای بشاش آمد کنارم نشست، نزدیکی های گرگان دیگر باهم رفیق شده بودیم. شنیده ام را مطرح کردم گفت: « ابن جوزی حنفی در کتاب تذکره الخواص و محمد بن یوسف شافعی در کتاب البیان فی الجنارصاحب الزمان و برخی دیگر از علمای ما ولادت حضرت را پذیرفته اند؛ اما اکثرآنان قبول ندارند.

بعد از تاملی معنا دار ادامه داد، اگر یکی از دلایل ولادت ؛ کلام پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) و اهل پیشین باشد، انصافاً نمی شود ساده از آن گذشت. دم انصافش گرم . « مجله امان ج 30 ص 102»

 نظر دهید »

معجزه ای جالب !

01 دی 1393 توسط فروتن

روزی بت پرستان به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله ) آمدند و به حضرت گفتند: اگر پیامبر هستی برای ما معجزه ای بیاور، حضرت پرسیدند: آن وقت ایمان می آورید؟ همه گفتند: آری حضرت فرمودند: چه کاری انجام بدهم؟ بت پرستان گفتند: اگر می توانی به آن درخت بگو از جاکنده شود و جلو بیاید، حضرت اشاره ای کردند و آن درخت از جا کنده شد و جلو آمد ، بت پرستان گفتند:آن را به حال اول برگردان حضرت چنین کرد، بت پرستان به جای اینکه به او ایمان بیاوردند بعد از مشاهده معجزه به ایشان گفتند: تو جادوگری.

حضرت فرمودند: می دانستم ایمان نمی آورید ازالان می بینم که در «جنگ بدر» کشته می شوید و جنازه تان را درون چاه می اندازیم، چند صباحی نگذشت و جنگ بدر شروع شد و پیش بینی پیامبر (صلی الله علیه و آله ) به حقیقت پیوست و جنازه های آنان را در درون چاه انداختند.

 1 نظر

زاهد سالوس !

28 آبان 1393 توسط فروتن

زاهدی نزد پادشاه که دایم مبتلا به خوردن شراب بود آمد و گفت :دیشب پیامبر را درخواب دیدم ، که به من فرمود: برو به پادشاه بگو که شراب کمتر بخورد، پادشاه گفت : به خدا قسم که تو این خواب را به دروغ  به پیامبر نسبت دادی ، زاهد گفت : از کجا می گویی خوابم دروغ است؟

شاه گفت : به خاطر آن که گفتی : پیامبر فرمود شراب کمتر بخورد و لازمه ی آن رخصت و تجویزاست، - و این حرف تو بیانگر این است که می توان کمتر شراب خورد و آن حلال است - و حال آن که اندک و بسیار شراب حرام است و پیامبرهرگز به کم آن هم اجازه نفرمود، زاهد خجالت کشید و حاضران بر فهم پادشاه آفرین گفتند.

 نظر دهید »

پلان دوم !

26 آبان 1393 توسط فروتن

چند روز پیش در صف نانوایی  منتظر بودم که تصویر چند جعبه در ویترین مغازه اسباب بازی فروشی ، نظرم را جلب کرد،.

جعبه های استخر بادی بچه ها بود که از خارج وارد شده و روی آن عکس استخر به همراه بچه ها و مادرشان  به صورت نیمه عریان  درج شده بود. متوجه شدم تقریبا تمام افرادی که ایستاده اند ، به این تصویرها نگاه می کنند. ناراحت شدم، خواستم به فروشنده بگویم، اما از واکنش احتمالا منفی او واهمه داشتم.

ناگهان یاد تجربه قبلی افتادم و به تابلوی مغازه نگاه کردم . خوشبختانه شماره موبایلش را هم نوشته بود. بلافاصله گوشی را از جیبم در آوردم و یک پیامک فرستادم. « سلام ، خداقوت ،فکر نمی کنی اگر به جای گذاشتن جعبه های استخر بادی با این عکس ها ، روی یه کاغذ می نوشتی استخر بادی موجود است ، خدا راضی تر بود؟

فردا که دوباره به صف نانوایی رفتم ، دیدم که جعبه ها نیست و از این بابت خدا را شکر کردم.

 نظر دهید »

پلا ن اول!

21 آبان 1393 توسط فروتن

نزدیکی های نماز مغرب بود، حول و حوش یک ساعت مانده . سواراتوبوس شده بودیم و منتظر تا به حرکت در آید. یک ربع بعد ماشین حرکت کرد. هنوز چند دقیقه ای از حرکت نگذشته بود که راننده برای رفاه حال مسافران، سیستم صوتی خود رو را روشن کرد!

خواننده های آنطرف آبی ، اعم از ترکی و فارسی شروع به خواندن کرده بودند که سر و کله خواننده های زن نیز به وسط آمد.از همان ابتدا خواستم تذکر بدهم که یا خاموش کند یا موسیقی مجاز بگذارد. هرچه فکر کردم روش درستی به ذهنم نرسید. از واکنش راننده و برخی مسافران موافق او نیز نگران بودم به ویژه اینکه همسرم نیز همراهم بود.

با نزدیک شدن به اوقات نماز نیز بر حساسیتم اضافه شد وخدا خدا می کردم تا راه حلی جلوی پایم بگذارد. در همین فکر و خیال بودم که شماره تماس روی شیشه ، نظرم را جلب کرد و کنارش نوشته بود« دربست » . به ذهنم رسید که این شماره راننده است ، پس بهتر است پیامکی برایش ارسال کنم. متنی به این مضمون ارسال کردم: « سلام آقای راننده خداقوت ، خسته نباشی ، در لحظات روحانی نماز مغرب هستیم بهتر نیست ضبط را خاموش نمایید؟»

چند ثانیه ای طول نکشید که صدای تلفن همراه آقای راننده بلند شد؛آن را برداشت و پیام را خواند و بدون هیچ عکس العملی ، ضبط را خاموش کرد و دیگر تا پایان مسیر ، روشن نکرد.

 نظر دهید »

سه تا و چه سه تایی !

03 شهریور 1393 توسط فروتن

سفیان به حضور امام صادق (علیه السلام ) آمد و عرضه داشت: « ای فرزند پیامبر از آن چه خداوند به تو آموزش داده است چیزی به من بیاموز.»فرمودند:

1- هر وقت در برابر گناه قرار گرفتی ، بر تو باد به استغفار گفتن.

2- زمانی که نعمت ها به تو روی آور شدند، بر تو باد به شکر کردن.

3- زمانی که ناراحتی ها و غصه ها به تو روی آوردندبگو « لاحول و لا قوه الا بالله »

سفیان در حالی که داشت خارج می شد می گفت : « سه تا ! و چه سه تایی؟»

 نظر دهید »

تأثیر یک جمله!

20 مرداد 1393 توسط فروتن

حضرت سلیمان (علیه السلام) گنجشکی را دید که به ماده خود می گفت : چرا خویش را از من باز می داری؟ اگر بخواهم می توانم بارگاه سلیمان را به منقار بگیرم و در دریا اندازم ! سلیمان از سخن او لبخندی زد وسپس هردو را بخواند. پس به گنجشک نر گفت: آیا می توانی چنین کنی؟ گفت: ای پیامبر خدا ، نه اما مرد، شخصیت خویش را در چشم زن می آراید و خود را نزد همسرش بزرگ جلوه می دهدو توان عاشق را بالا می برد.

سلیمان گنجشگ ماده را خواست و فرمود: چرا خویش را از او دریغ می داری، حال آنکه تو را دوست می دارد؟

عر ض کرد: به زبان می گوید، اما عاشقم نیست، او دیگری را دوست دارد، این سخن در دل سلیمان اثر کرد و از خدا خواست که دل او را برای محبت خویش خالی کند.

 نظر دهید »

خوردن با نام خداوند!

06 مرداد 1393 توسط فروتن

شیطانی فربه با شیطانی لاغر ملاقات کرد و سبب لاغریش را پرسید؟ گفت: من موکل بر کسی هستم که چون داخل منزل و یا مشغول خوردن می شود          « بسم الله » می گوید و این سبب لاغری من شده است. شیطان فربه نیز گفت: اما صاحب من آن را نمی داند و من در خوردن و نوشیدن و غیر آن با او شریک هستم فلذا چاقم.

 1 نظر

محیط تحصیل من !

28 بهمن 1392 توسط فروتن

در کلاس سوم راهنمایی درس می خواندم که پیشنهاد ادامه تحصیل در حوزه علممیه قم به من داده شد، دربرابر این پیشنهاد تصمیم گرفتن برایم مشکل بود، به معلمانم پناه بردم و از آنها کمک خواستم نظر تمامی آنها این بود که وارد دبیرستان شوم و اگر علاقه زیادی به دروس حوزوی دارم بعد از گرفتن دیپلم وارد حوزه بشوم.

سالهای اول را به خوبی گذراندم اما سال آخردچار سرگردانی شده بودم .قانونهای فیزیک ، شیمی و ریاضی از دلتنگی های من نمی کاست.

بارها خواستم با روشهای گوناگون معادله پر پیچ و خم زندگی را حل کنم ولی از هر راهی وارد می شدم مجموعه تلاش ها وکوشش هایم صفر می شد،می دانستم روش خوب زندگی کردن را می دانستم چطور نرمال باشم .

پای در مرحله جوانی گذاشته بودم طوفان حوادث شروع شده بود کاروان ززندگی تندتر می رفت طوفان مرا در گردباد پرپیچ و خمی فرو می بردو معادله زندگی را سخت تر می ساخت سخت تر از تمام مراحل زندگی انسان.واقعاً نمی دانستم می توانم شمع روشن و نورانی جوانی را دردست گرفته و راز به دنیا آمدن و زندگی کردن را درک کنم.

راه را طولانی  ومسیر را پر از حوادث و خیم می دیدم نمی دانستم به کدام طرف بروم نمی دانستم از آن فرصتها چه بهره ای ببرم نمی دانستم از دست زندگی به کجا روم به قعر دریاها یا به اوج آسمانها.

با ذوق نه چندان در کنکور سراسری سال بعد شرکت کردم و همزمان درحوزه علمیه قم  ثبت نام کردم.

درس می خواندم ولی فکر وخیال ورود به حوزه باعث میشد چندان علاقه ای به دروس دبیرستان نداشته باشم ، و چندان تلاشی برای قبولی کنکور نکردم.و به این ترتیب نتیجه بر این شد که در حوزه قم قبول و در کنکور سراسری رد شدم.

رویا محقق شد و من به آرزویم رسیدم ، مثل رفتن حضرت آدم به بهشت ، شاد و خوشحال که به هدف رسیدم .

اما به هنگام ورود ،در و دیوار حوزه علمیه فریاد غربت داشت ، احساس کردم این مکان جای من نیست و شایستگی آنجا را ندارم .

نمی دانم چرا این همه ذوق تبدیل به دوست نداشتن این مکان مقدس شد، و کم کم از آنجا دل کندم و راهی خانه شدم و مجدد سال آینده در کنکور

شرکت کردم و در دانشگاه آزاد رشته پرستاری قبول شدم ، نمی دانم چرا احساس بدی داشتم تمام وجودم عرق کرده بود، این جا نیز آنجایی که من دنبالش هستم نیست.

از خودم  خسته شده بودم ، بی خیال همه چیز شدم و تصمیم گرفتم هیچ چیزی نخوانم .

روزها گذشت ، دلتنگ معنویات شدم.به قصد نماز جماعت به مسجد جامع رفتم ، هنگام ترک مسجد برگه پذیریش حوزه علمیه فاطمیه درچه را دیدم ،باور کنید همان وقت احساس کردم جای خوبی است ودل را یکی کردم که به آن مکان برم .

به هنگام ورود با اولین برخورد مدیریت محترم حوزه و سوالاتی که طبق برنامه کاریشون -مصاحبه - بود ازمن داشتند، این مکان مقدس را

پسندیدم . مکانی ساده و توام با آرامش بسیاربود ، باور کردم گمشده ام را پیدا کردم . ودر آنجا مشغول به درس خواندن شدم.

بگذارید از هر قانون جمله نویسی که دست و پای و زبانم را می بندد آزاد باشم، اجازه بدهید با شما راحت باشم و حرف بزنم.

حوزه درمان درد جان است، حوزه آسایش روح و روان است. حوزه مارا غروب به طلوع ، از فراق به وصال ، از زمین به آسمان ، از قعر

دریاها به اوج آسمانها می رساند.

حوزه ما را از جاده انحراف به جاده سعادت و خوشبختی می کشانداز سرزمین نا امیدی ها و نگرانی ها و بی کسی به سرزمین وصل و وصال می رساند.

حوزه فقط دانش نمی آموزد بلکه محل آموختن بینش ، عشق به خدا ، کمال و بندگی است حوزه محل زودن آلودگی های فکری و اخلاقی است حوزه مدرسه عشق به خداست.

در حوزه لحظه ها خاطره   آفرینند اما باید لحظه ها را درک کرد و به شکار لحظه ها رفت . در حوزه درس را برای رسیدن به در آمد یا گرفتن مدرک نمی خوانند چنین چیزی اصلاً  معنا ندارد.

در حوزه به ما یاد داده اند که قدر فرصتهای زرین را بدانید، چون صیادی ماهر به شکارلحظه ها حضور فعال داشته باشید و به تماشا چی بودن بسنده نکنید.

حوزه از نظر کیفیت دروس بسیار عالی است، باور کنید که در تک تک درسهای حوزه لحظه به لحظه خداوند را شکر می کنم که من دروسی

غیر از اینها نمی ذخوانم ، همان چیزهایی است که من به دنبالش بودم به همان چیزی رسیدم که آرزویش را داشتم ، از نظر روحی   با خواندن

این دروس ارضاء می شوم احساس می کنم سبک می شوم. صادقانه برایتان بگویم در این دنیای فانی مقدس ترین جا برای من کلاسهای حوزه

، عزیزترین کس برای من استادان حوزه ( مثل پدر و مادرم ) وبهترین چیز برای من قلم است ( امیدوارم بتوانم خوب استفاده کنم ) و از

خداوند متعال می خواهم که در مسیر علوم حوزوی پاهایم نلغزد و اراده ام سست نشود تا بتوانم در این  دیار چند قدمی جلو روم (انشاالله )

صادقانه برایتان بگویم خاک دیار علم را می بوسم و آن را سرمه چشمانم قرار می دهم. خداوندا آئینه دل را به نور اخلاص روشنی بخش و

زنگار شرک و دوبینی را از لوح دل پاک گردان و شاهراه سعادت و نجات را به این بیچارگان بیابان حیرت و ضلالت بنما و ما را به

اخلاص کریمانه متخلق فرما و از جلوه های خاص خود که مختص اولیاء درگاه ات است ، مارا نصیبی ده و لشگر شیطان و جهل را از

مملکت قلوب ما خارج فرما و جنود علم و حکمت را به جای آنها جایگزین کن. زمان محدود، فرصت اندک ، قلم از نوشتن ناتوان و زبانم از

گفتن آنچه باید بگویم ناتوان.

 نظر دهید »

سه نكته نا ب !؟

23 بهمن 1391 توسط فروتن

 روزي لقما ن به پسرش گفت : ا مروز به تو سه پند مي دهم كه كا مروا شوي ، ا ول اينكه ، سعي كن در زندگي بهترين غذاي جها ن را بخوري  دوم اينكه ، در بهترين بستر و رختخواب جها ن  بخوا بي ، سوم در بهترين  كا خها و خا نه هاي جها ن زندگي كني پسر لقمان گفت : اي پدر ما يك خانواده بسيار فقير هستيم چطور مي توانيم اين كا رها را انجام دهم . لقما ن جواب داد :اگر كمي ديرتر و كمتر غذا بخوري  طعم بهترين غذاي  جهان را مي دهد. اگر بيشتر كا ر كني و كمي ديرتر بخوابي در هر كجا كه خوابيده اي احسا س مي كني بهترين خوابگاه جهان است و اگر با مردم دوستي كني و در قلب آنها جاي مي گيري و آن وقت بهترين  خانه هاي  جهان ما ل توست  .

 2 نظر

كا ش من هم ؟

11 بهمن 1391 توسط فروتن

آ ن روز كه آمدي ، پدرم مرا به اجبا ر در مغا زه گذاشته بود ، خيلي دلم مي خواست ، من هم به استقبا لت مي آمدم ، ولي پدرم گفت : « زير دست و پا له مي شوي » و خودش سوار موتور گا زي اش شد و رفت .من پشت دخل نشستم و به چهره افرادي كه با شتا ب به سوي ميدان آزادي مي رفتند، چشم دوختم ، چيزي نگذشته بود كه دوستم علي آمد و گفت : نمي آيي برويم ؟ ! و لبخند تلخي  زد و گفت  : اگر نيا يي پشيمان مي شوي ! به او گفتم : تو برو ، بر گرد برايم تعريف كن !  او رفت و من ما ندم و مغا زه خا لي و هياهوي جمعيت .

سا ل ها  از آن روز مي گذرد. هر وقت 12 بهمن مي آيد ، به ياد آمدنت مي افتم . ياد حرف علي كه گفته بود : « اگر نيا يي ، پشيما ن مي شوي ! و همين طور هم شد. هنوز هم كه هنوز است با خود مي گويم : كا ش من هم رفته بودم ! ولي چه فا يده ؟ ديگر زما ن به عقب بر نمي گردد!

 ناگها ن دختر كوچكم مي آيد و مي گويد : « با با ! مگرنگفتي شب جمعه مي رويم حرم امام ؟ او را مي بوسم و مي گويم : چرا ، برو به مامانت بگو حاضر شود ، برويم » و دخترم با لبخندي شيرين به طرف آشپزخا نه مي دود.

 نظر دهید »

توفيق به يك شرط

02 مرداد 1391 توسط فروتن

             …. وقتي علي تصميم خودشا اعلام كرد، همه بهش خنديديم ، برو بچه دست بردار ، دوساعت غذات دور وزود بشه رو به قبله ميشي ، چه برسه به روزه گرفتن ، اونم تو اين روزهاي بلند، حالا ما را بگي يه چيزي ، قوي و بزرگتريم ، نه تو كه لاغر و مردني و به تمسخر با اشاره به جمع خودمون گفتم : اول « توفيق » كه خدا اينو به هر كسي نمي ده ….

بالاخره ماه رمضان رسيد ، اهل خونه همه براي سحري خوردن بيدار شدند اما من ؟!

نمي دونم يكدفعه چي شد؟ سرم گيج رفت اصلاً نتونستم از جا بلند بشم ..

خلاصه به جاي لذت بردن از سحري و افطاري هرچي چشمموباز كردم ، دكتر ، قرص ، آمپول….دكترا گفتند عفونت بدنم را گرفته و بايد استراحت مطلق بكنم . با پخش اين خبر ، يه شب خونه بي مهمون نبود ، دلم گرفته بود با شنيدن خبر اومدن بچه ها يه كمي شا رژ شدم ، وقتي اومدندهركدوم دلداري مي دادند ، علي هم با لحن مهربون گفت: ايشالا خوب بشي و سال ديگه« توفيق» روزه داشته باشي ، يك دفعه دنيا رو سرم خراب شد و يه بغض عجيب گلوما فشار داد، نمي تونستم فراموش كنم كه همين حرفا خودم به او زده بودم واقعاً «توفيق »را خدا به هركي بخواد خواهد دادبه شرط «مغرور نشدن»…

 2 نظر
آیه قرآن
">

پنل اس ام اس
پنل اس ام اس رایگان
نجوم | آپلود
کبوتران زمینی | گالری عکس
بازی آنلاین | قیمت طلا
دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس